سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
فرهنگی
درباره وبلاگ


پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 22
  • بازدید دیروز: 11
  • کل بازدیدها: 163865



هشت سال دفاع مقدس





نسبت ما با هشت سال دفاع مقدس چیست ؟چرا به این جنگ اصطلاح ترکیبی «دفاع مقدس» را اطلاق کرده ایم؟ این دفاع مقدس در دیروز و امروز و فردای ما چه نقشی داشته و دارد؟ ما چه کسانی هستیم ؟ در چه دنیایی زندگی می کنیم ؟ در چه دوره و زمانه ای به سر می بریم ؟ صد سال دیگر ما و مردم جهان درباره ی این جنگ چه فکری می کنیم و می کنند ؟
آیا نام و نشانی از آن باقی خواهد ماند ؟ آیا این جنگ تاثیری بر روند کلی تاریخ و مسیر آن داشته است و خواهد داشت؟
ظاهرا جنگ ، اتفاقی بوده که گذشته، به تاریخ پیوسته و مثل اتفاقات دیگر تاریخ، هیچ وقت باز نخواهد شد؛ مثل جنگ های جهانی اول و دوم و مثل جنگ ویتنام، یا حمله ی مغول، یا آتش زدن به دست سربازان ایران باستان ، آن پیرمرد ( که هم پیر و مرشد ما بود و هم امام ) همیشه می گفت و تاکید می کرد که این جنگ برای ما نعمت بوده است. امام (ره) در بیانیه ای که به مناسبت پذیرش قطعنامه صادر کرد، دو بار تأکید داشت که این جنگ هر روز برای ما بر کتی داشته است . می گفت ما در این جنگ، ابهت شرق و غرب را شکستیم ... این جنگ تمام نشده و روزی به آزادی قدس عزیز منجر خواهد شد و...» .
دیدیم که خیلی طول نکشید و صدام با چه خفتی رفت. رفت که در کنار بسیاری از حکمرانان و سلاطین جور و ستم تاریخ در زیر عمیق ترین طبقات دوزخ برای ابد ماندگار شود و منتظر «بوش» ها و «اولمرت» ها بماند؛ در تنگنا و فشاری عظیم، چون میخی که بر دیوار سنگی کوفته باشند؛ که اگر می دانست جایگاه ابدی او چنین تنگنای وحشتناکی است ، هیچ وقت هوس خوزستان را نمی کرد. هیچ وقت آن همه خانواده را داغدار و بی سرپرست و آن همه انسان را شیمیایی و قطع نخاعی نمی کرد؛ آن همه خانه ی ویرانه از خود بر جای نمی گذاشت . او را به حضرت کبریایی« مالک یوم الدین » بسپاریم و بگذریم. ( خداوند سرنوشت همه ی ما را از زمین تا آسمان از صدام و صدامیان تاریخ دور کناد!)
پیرمرد اگر چه بعد از پذیرش قطعنامه و نوشیدن آن جام زهر معروف، همان جام ناکامی هایی که تمامی مردان مرد تاریخ به کم و بیش روزی شان بود ( و مرد مردان ، آن شیر بیشه ی توحید، مولای متقیان (ع) از همه بیشتر !...) دیگر هیچ گاه در دیدارهای عمومی سخن نگفت و سخنرانی نکرد، اما هرگز تردید نداشت که جنگ برای انقلاب ما یک برکت و نعمت بود و... ما هیچ وقت در هیچ یک از مراحل جنگ، پشیمان و نادم نبوده ایم و نیستیم...
انقلاب نوپای ایران مشکلات عدیده ای داشت. از تجزیه طلبان کردستان و ترکمن صحرا گرفته تا دار و دسته ی شدیدا تشکیلاتی و چریکی و منظم منافقین، تا آنجا که هنوز سلطنت طلبان رژیم گذشته به صورت جدی، کاملا امیدوار بودند که امروز و فردا به قدرت باز گردند ؛ حتی کارمندان دستگاه ساواک نیز رسما و علنا راهپیمایی می کردند و حقوق معوقه ی خود را مطالبه می نمودند.
نیروهای انقلابی اگر چه کلی آرمان و آرزو داشتند، اما تقریبا می توان مدعی شد که هیچ ذهنیت روشنی از آینده خود و انقلابشان نداشتند. مردم فقط به دلیل ارادتی که از نظر معنوی به امام (ره)داشتند، بالای نود درصد به جمهوری اسلامی ( نه یک کلمه زیاد، نه یک کلمه کم ) رای دادند. اما «جمهوری اسلامی » عمدتا یک ترکیب واژگانی و آرمانی بود و مغزهای متفکر انقلاب تازه داشتند حدود و ثغور آن را مشخص کرده و آن را تبدیل به نظام جامع و کاملی برای حکومت کردن می نمودند ؛ یعنی هنوز از سوسیالیست های کمونیسم گرفته تا لیبرالیسم های ملی گرا قصد داشتند چون شیاطین در نطفه ی مقدس انقلاب اسلامی رسوخ و جلوس کنند. تنها کسی که بلند قامت تر از همه افق روشن آینده را می دید و ساحل نجات را می شناخت و از ملکوت، ماهیت انقلاب اسلامی در آسمان های پرتو های روشنی بر قلبش تابیده و می دانست چه می خواهیم ( یا بهتر آنکه: خدا چه می خواهد ) و لحظه ای تردید و ذره ای تذبذب در هیچ یک از مبانی اساسی انقلاب اسلامی نداشت، فقط آن پیرمرد بود. او بود که از مدت ها پیش ، وقتی هنوز طلبه ای بیش نبود و در محضر بزرگانی چون مرحوم آیت الله شاه آبادی درس اخلاق و معرفت می خواند، می دانست و شنیده بود که سیدی از قم قیام خواهد کرد و پرچم ولایت را برخواهد افراشت و شرق و غرب عالم کفر زده ی پیش از عصر ظهور را به زبونی خواهد کشاند و مقدمات قیام قائم آل محمد (عج) را فراهم نموده و پرچم انقلابش را به دست با کفایت آن موعود امم ( روحی و ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) خواهد سپرد...
و آن سید ، تو هستی ؛ روح الله !
در پیوست های کتاب «شذرات العارفین » متعلق به مرحوم آیت الله شاه آبادی، توسط یکی از فرزندان آن بزرگوار نقل شده که : یک روز حضرت امام راحل (ره) خوابی را برای مرحوم شاه آبادی نقل می کند. ) لازم به ذکر نیست که مرحوم شاه آبادی از اکابر و نوادر عرفا و علمای معاصر بوده و همگان بر این موضوع اتفاق نظر دارند. ) امام می فرماید: خواب دیدم که در خوزستان هستم و از همه جا دود بلند می شود و اکثر نخل ها سربریده هستند.
مرحوم شاه آبادی می فرماید : شما روزی قیام خواهید کرد و حکومت پادشاهی پهلوی را ساقط می نمایید. در آن دوره از طرف عراق به شما حمله شده و جنگ سختی در پیش خواهید داشت... بدان که آن روز، خود حضرت سید الشهداء (ع) پرچمدار شماست و کشتگان شما شهدای راه ابا عبدالله (ع) خواهند بود.» (جالب آنکه حکایت این خواب را فرزند شریف مرحوم آیت الله شاه آبادی بعد از دوران جنگ و رحلت حضرت امام نقل می فرمایند و تا آن هنگام اصلا به خاطر نداشته اند. )
در دنیا نظیر نداشت که یک کشور عقب مانده ی جهان سومی با ابر قدرت های شرق و غرب عالم در افتد و برخلاف میل ، اراده و سیاست های آمریکا و انگلیس و موساد پا برجای بماند. بهترین دوستان معدود انقلاب اسلامی نیز با دیده ی ترحم بدان نگاه کرده و به منافع موقت خود با این نظام نظر داشتند.
انقلاب ما نسبت به انقلاب های مشابه در اقصی نقاط جهان، بیشتر شبیه به یک شورش عمومی و قیام هیجانی توده ی مردم بود! نه مبارزه ی مسلحانه چندانی، نه تشکیلات منظم و مشخصی ، نه الگوهای معینی برای اقتصاد و سیاست، نه طبقات اجتماعی متمایزی برای حمایت، و نه... تمامی نظریه پردازان آکادمیک جهان، تمامی مفسران سیاسی ، تمامی فلاسفه ی اجتماعی ، همه و همه انگشت به دهان و مبهوت مانده و دنبال سرنخ هایی در تاریخ ده ساله و صد ساله ی ایران می گشتند و در مخیله شان هم خطور نمی کرد که این سرنخ ها تا قیام یکی از نوادگان حضرت ختمی مرتبت (ص) در کربلا امتداد داشته باشد! این انقلاب برای آنها، از هر طرف که نگاه می کردند، بیشتر شکل و شمایل یک حادثه و اتفاق ناگهانی را داشت، تا انقلاب! بنابراین ، همه منتظر بودند که این تصادف و اتفاق ، مثل همه ی تصادفات دیگر، بگذرد و تمام شود؛ فی المثال ، خود آمریکا با آن همه توان اطلاعاتی و نهادهای آکادمیک و نیرومند آمار گیری و ماهواره های جاسوسی و شبکه های پیچیده و گسترده ی این چنینی تا زمان ماجرای « مک فارلین » و اوج گرفتن جنگ ایران و عراق سردرگم بود و نمی دانست در برابر انقلاب اسلامی چه موضعی بگیرد. اگر چه جزو اولین کشورهایی بود که انقلاب ایران را به رسمیت شناخت، اما هر لحظه منتظر سقوط آن بود و نمی خواست در دوران پس از آن قافیه را به رقبای سیاسی خود ببازد و این جزیره ی ثبات و حوزه ی نفوذ قدیمی و مطمئن خود را از دست دهد. می خواست چون کفتاری اطراف انقلاب بپلکد و به محض از نفس افتادنش دوباره آن را به دندان بگیرد.
در آن وضعیت بحرانی حمله ی نظامی صدام پیش از آنکه تیر خلاص انقلاب اسلامی باشد،حرکتی بود برای کنترل جریان سقوط نظام و اینکه منافع عظیم موجود در این سرزمین چگونه تقسیم شود و سهم هر یک از قدرت های مسلط جهان چقدر باشد! جریان ها و گروه هایی مثل سازمان منافقین نیز می خواستند از بختیار و ملی گراها و سلطنت طلب های خارج از کشور عقب نمانند و از آینده سهم مطمئنی داشته باشند.
همان طور که آمریکا بعد از جریان «ملک فارلین » تکلیف خود را با انقلاب اسلامی یکسره کرد و به شدت هر چه تمام تر جانب عراق و ارتجاع عرب منطقه را گرفت. باقی دشمنان داخلی ایران اسلامی نیز شمشیر های خود را از رو بستند.
انقلاب اسلامی ایران روز به روز بیشتر جان می گرفت و جان تمامی دشمنانش را به لب می رساند؛ از طبس گرفته تا خوزستان، دشمن هر چه می کرد، بدتر می شد و هر فتنه ای که تدارک می دید به خودش بر می گشت ؛ تا آنجا که امروز حتی خود ما هم نمی دانیم که اگر جنگ آغاز نمی شد، انقلاب اسلامی با آن همه دشمنان رقم به رقم داخلی و رنگ به رنگ خارجی چه می کرد و چگونه دوام می آورد!
ماجرا فقط این نبود که جنگ تحمیلی آحاد ملت ایران را چون ید واحده متحد کرده بود و از ماهیت پلشت تمام دشمنان داخلی و خارجی نظام پرده برداشته بود... که چقدر خائن و ناجوانمردانه و در پس حرف ها و استدلال های گوناگون و گسترده شان چه نیت و ذات پلیدی دارند... که انصافا بدون وقوع دفاع مقدس، چگونه ممکن بود « بنی صدر » ها و «مسعود رجوی » ها را شناخت و در هر شرایطی و برای هر آینده ای ، به کلی از امثال آنان قطع امید کرده و پرونده شان را بست ؟! همین منافق تا آن زمان، کل انقلاب را نتیجه ی مبارزه و جانفشانی های امثال خود دانسته و حتی خودشان هم باورشان نمی شد که تا بدین حد حاضر به خیانت نسبت به آب و خاک خودشان باشند و امثال بنی صدر هم بدون وقوع جنگ تحمیلی و تا پیش از حضور در صحرای محشر و روز قیامت ، شاید اصلا به خیالشان خطور نمی کرد که یک انسان بدون تمسک به ریسمان مستحکم دین و ایمان الهی و صرفا با ادعاهای پوچ و وطن پرستانه ی فاقد ارزش های اسلامی ، چقدر امکان دارد خوار و خفیف و بی ارزش باشند !
پیرمرد می گفت ما در این جنگ دوست و دشمن خود، ملت و کشور و دین نو مذهب خود را شناختیم. الحق که دوران هشت ساله ی دفاع مقدس ما مصداق آیه روشن « والله خیر الماکرین » بود! حتی شیطان ( و شیطان بزرگ ، آمریکا ) هم نمی دانست با آغاز و آتش افروزی این جنگ علیه انقلاب، باعث استحکام یافتن پی و بنیان آن خواهد شد. ما ملتی بودیم که خودمان هم از این همه عشق و ایمان و اخلاص مان نسبت به اسلام و طریقت کبرای مصطفوی (ص) و شریعت عظمای مرتضوی (ع) خبر نداشتیم. نمی دانستیم گوهر گرانبهای چه دین و آیینی در دست های ماست و این انقلاب تا کجاها در معنویت قدسی اسلام و مسلمانی ریشه دارد. نمی دانستیم ولایت فقیه یعنی چه و دولت عشق یعنی کدام. صف کشیدن هایمان برای اعزام به جبهه، راهپیمایی هایمان ، رای دادن هایمان و ... گاهی برای خودمان نیز عجیب است و فقط برای سیستم های آماری و اطلاعاتی استکبار غرب، غیر قابل پیش بینی نیست !
تمام فراز و فرودهای جنگ برای ما برکت بود. همان طور که بعد از جنگ، حمله ی آمریکا به صدام، جنگ سی و سه روزه لبنان، پیروزی حماس در انتخابات مردم فلسطین، پیروزی شیعیان یمن در انتخابات مجلس آن کشور و... همه و همه نهایتا به نفع انقلاب اسلامی بوده و هست و خواهد بود. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. والسلام.

منبع: ماهنامه ی امتداد شماره ی23

منبع :www.rasekhon .com





موضوع مطلب :

       نظر
یکشنبه 91 شهریور 12 :: 9:18 صبح
مهسا

برانکارد دربستی                                              اکبر صحرایی

 گرمای ظهر، دو امدادگر با برانکارد، تلوتلو می‌خوردند و هیکل گُندة مراد را عین اسباب گران‌قیمتِ خانه، هِن و هِن، می‌آوردند: "آقایی که خودم باشم، باید برسم به دادِ این بیچاره‌ها!"از سنگر روباز توی دل خاکریز که پایین می‌آیم، لت و لو می‌روم و انگار کدو، قِل می‌خورم پایین و صدای جرّ خوردن خِشتکم را می‌شنوم: "موقعیت هر لحظه تغییر می‌کنه!"گَرد و خاک لباسم را می‌تکانم و عین پنگوئن، کوتاه کوتاه، قدم برمی‌دارم و جلو برانکارد را می‌بندم.

ـ قربون، ایست!

زُل می‌زنم به امدادگر جوان مو سیاهی که از چپ فرق باز کرده و کجکی روی پیشانی‌اش ریخته. می‌گویم: «بذارینش زمین!»

امدادگر نوجوان عقب برانکارد، با کلّة تراشیده، پلک خاک‌گرفته اش را باز و بسته می‌کند. «برادر، نرسونیمش. شهید می‌شه!»

انگار قورباغه، باد توی غبغبه می‌اندازم. «آقایی که شما باشین.»

اشاره می‌کنم به مراد که کلاه حصیری روی صورت گذاشته و دراز به دراز روی برانکارد خوابیده: «این کِنه، ده بار شهید شده!»

امدادگر مو سیاه، با حرارت 10بار را می‌کشد: «دَده بار...مگه می‌شه برادر!»

عرق طاق کلّه ام را می‌گیرم و مراد را نشان می‌دهم.

ـ این پیله، هر بار می‌خواد بره عقب، زخمی می‌شه. 

سوت پرّه‌های دماغ مراد، انگار سوت قطار، جیغ می‌کشد. کلّه آویزان به مراد نگاه می‌اندازم که عین گلولة توپ، روی تخت افتاده. گمانم تمام اجزای صورتش از زیر کلاه کابویی به ریشم می خندد. دو پا را به هم نزدیک می‌کنم و با احتیاط یله می‌شوم روی برانکارد.

ـ دربستی گرفتی قربون؟      

جوان مو سیاه، می‌گوید: «برادر، خونریزی داره..!»

لبخند نرمی می‌زنم و کله تکان می‌دهم. «خاطرجمع باش، کَلکِ آبی زده. لابد گفته ترکش هم خورده تو باسنم؟!»

امدادگر مو سیاه، مبهوت و پُر شتاب، می‌گوید: «از کجا فهمیدی برادر؟!»

ـ روش کارشه. می‌گَنش کَلکِ کَپل، قربون!

وقتی لرزش کلاه حصیری را می‌بینم، با تحکم می‌گویم: «خلاف عرض نکردم! بذارین زمین و برین پی کارتون!»

دو امدادگر، دل به شک، برانکارد را زمین می‌گذارند.

پشت گوش می‌خارانم: «بیاین جلو خودتون ببینین!»

زانو می‌زنم و مثل بختک، چمپاتمه می‌زنم روی برانکارد و کلاه حصیری روی صورتش را پَس می‌زنم. «نوشابه دم کنم یا خربزه سیخ بکشم قربون؟»

مراد با صورت عرق نشسته، نیش‌خند می‌زند: «اجازه، هلاک شدم از گرما. بگو جای سِرُم، یه نوشابة تگری بزنن تو رگم دارعلی جون!»

 دو امدادگر خسته و مُرده را نشانش می‌دهم.

ـ خیلی کیفِت کوکه؟ ببین حال و روز بیچاره‌ها رو!

رو می‌کنم به دو جوان امدادگر.

ـ بیاین جلو و باسن سالم و کلک مرغابی اونو ببین.

 فاتحانه برمی‌گردم و به صورت گرد و گلولة مراد خیره می‌شوم. با شیطنت می‌گوید: «اجازه، نخ و سوزن بدم خدمتت؟»

پا را به هم می‌چسبانم. شانة پَت و پهن مراد را می‌گیرم و با زور که می‌چرخانم، خون باسنش، کف برانکارد راه می‌افتد. انگار آب جوش ریخته اند روی کلّه‌ام، سی و سه بند تنم می لرزد. تویوتای خرگوشی حاج صلواتی هم تلق و تلق از راه می‌رسد و ترمز می‌کند. حاج صلواتی، بلندگوی دستی را از ماشین بیرون می‌دهد و عین نقالی‌خوان‌های قدیمی قهوه‌خانه، انگشت اشاره‌اش را به سمت آسمان می‌گیرد و می‌خواند:     

 " بالأخره از آن بالا آمد یک خمپاره

  همه دَر رفـتند، جز مــراد بـیچاره!"

منبع :

1359akbar.blogfa.com




موضوع مطلب :

       نظر
یکشنبه 91 شهریور 12 :: 9:9 صبح
مهسا

کشورهای عضو جنبش غیر متعهدها در سال 2005 (میلادی)

جنبش کشور‏های غیر متعهد ، جنبش عدم انسلاک یا جنبش عدم تعهد(به انگلیسی: Non-Aligned Movement) (به فرانسوی: Le Mouvement Non-Aligné) در سال 1961 میلادی برابر با 1340 خورشیدی در اوج جنگ سرد و فضای دوقطبی بین غرب و شرق با هدف وحدت میان کشورهایی که نه در اردوگاه کمونیسم و نه در اردوگاه سرمایه‌داری (امپریالیسم)، قرار داشتند، تشکیل شد. نام جنبش ابتدا "Non-Commitment" بود اما سریعا به نام جدید تغییر یافت. اما با اتمام دوران جنگ سرد، هم اکنون اعضای این جنبش را اکثراً کشورهای در حال توسعه تشکیل می‌دهند.

سران شرکت کننده در اولین اجلاس جنبش عدم تعهد در بلگراد- سال 1961. از راست به چپ یوسیپ بروز تیتو، احمد سوکارنو، جمال عبدالناصر، قوام نکرومه و جواهر لعل نهرو

نخستین تلاش برای ایجاد همگرایی میان کشورهایی که بعدها به غیرمتعدها معروف شدند، در سال 1955 در کنفرانس باندونگ در شهر باندونگ اندونزی انجام شد.جواهر لعل نهرو، جمال عبدالناصر و سوکارنو رؤسای وقت حکومت کشورهای هند، مصر و اندونزی در این اجلاس اندیشه تشکیل چنین سازمانی را مطرح کردند. چون این اتفاق کمی بعد از استقلال هند رخ می‌داد تحت تأثیر جهان بینی ماهاتما گاندی نیز قرار داشت.

در 1961 اولین اجلاس سران عدم تعهد با حضور مارشال یوسیپ بروز تیتو رهبر یوگسلاوی، قوام نکرومه رهبر غنا، جمال عبدالناصر رئیس جمهور مصر، جواهر لعل نهرو نخست وزیر هندو احمد سوکارنو رهبر استقلال اندونزی در کنفرانسی که در شهر بلگراد در کشور یوگسلاوی برگزار شد، این سازمان موجودیت خود را اعلام کرد.

با پایان جنگ سرد و فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم کشورهای عضو جنبش عدم تعهد دچار نوعی بی هویتی شده و دلیل وجود این جنبش که ایجاد موازنه منفی بین دو ابر قدرت دوران جنگ سرد بود از بین رفته‌است. عده‌ای را فرض بر این است که جنبش عدم تعهد وارث موازین ضد آمریکایی یا همان ضد امپریالیستی است.[1] این در حالیست که بسیاری از تحلیلگران سیاسی فلسفه وجودی چنین سازمانی را وابسته به جهان دوقطبی می‌دانند و دلیلی برای ادامه حضور جنبش در صحنه بین المللی با معیارها و مختصات دوران جنگ سرد نمی‌بینند. 118 کشور جهان از جمله ایران که تقریباً بیش از دو سوم اعضای سازمان ملل متحد را تشکیل می‌دهند، عضو جنبش عدم تعهد می‌باشند. هم‌اکنون کشور مصر ریاست دوره‌ای این جنبش را بر عهده دارد. گفتنی است که سران کشورهای عضو جنبش عدم تعهد هر 3 سال یکبار در اجلاسی با همین نام گرد هم می‌آیند. هم اکنون یعنی در شهریور ماه 1391خورشیدی این اجلاس در تهران باریاست کشور ایران برگزار خواهد شد.

ایران و جنبش عدم تعهد

ایران که به دلیل عضویت در پیمان نظامی مرکزی سنتو از عضویت در این جنبش محروم مانده بود در سال 1979 پس از پبروزی انقلاب به جنبش عدم تعهد پیوست. در سال‌های اولیه حیات جنبش ایرانیان نام آن را به "جنبش ناوابستگان" ترجمه کردند. اما به دلیل عدم اقبال عمومی نام "غیرمتعهدان" مصطلح گردید. ایران بعد از پیوستن به جنبش در اجلاس سران 1979 در هاوانا و از آن به بعد در همه نشست‌های مختلف این جنبش حضور داشته‌است. لغو برگزاری هفتمین اجلاس سران در بغداد به دلیل تجاوز نظامی عراق به ایران و انتقال این اجلاس به دهلی نو از مهمترین رویدادهای جنبش به حساب می‌آید. قرار است در سال 1391(2012) اجلاس سران جنبش عدم تعهد در ایران برگزار گردد.

 

  ارکان جنبش عدم تعهد

بالاترین رکن جنبش اجلاس سران است

که هر سه سال در یکی از کشورهای عضو تشکیل می‌گردد. علاوه بر آن می‏توان از اجلاس سالانه وزیران، اجلاس سالانه کارشناسان، اجلاس سالانه دفتر هماهنگی و نشست‏های تخصصی و دوره‏ ای این جنبش نام برد. نشست‏های دوره‏ ای جنبش در حاشیه مجمع عمومی سازمان ملل متحد و نشست‏های آژانس‏ها و سازمان‏های تخصصی این سازمان نیز حائز اهمیت است.

منبع :

WWW.fa.wikipadia.org




موضوع مطلب :

         نظر بدهید
یکشنبه 91 مرداد 22 :: 12:44 عصر
مهسا

به روز 12 فروردین 1334 ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحl مادر بود که پدر و مادرش عازم کربلای معلّی و زیارت قبرسالارشهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش کربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید.
محمد ابراهیم درسایه محبّت‍ های پدر ومادر پاکدامن، وارسته و مهربانش دوران کودکی را پشت‍سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش واستعداد فوق‍العاده‍ای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت.
هنگام فراغت از تحصیل بویژه در تعطیلات تابستانی با کار وتلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست می‍آورد و از این راه به خانواده زحمتکش خود کمک قابل توجه ای می‍کرد. او با شور ونشاط و مهر و محبت و صمیمیتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می‍بخشید.
پدرش از دوران کودکی او چنین می‍گوید: « هنگامی که خسته از کار روزانه به خانه برمی‍گشتم، دیدن فرزندم تمامی خستگی‍ها و مرارت‍ها را از وجودم پاک می‍کرد و اگر شبی او را نمی‍دیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود. »
اشتیاق محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث می‍شد که از مادرش با اصرار بخواهد که به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره‍ ها کمک کند. این علاقه تا حدی بود که از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت کتاب ‍آسمانی قرآن را کاملاً فرا گیرد و برخی از سوره‍ه ای کوچک را نیز حفظ کند.

دوران سربازی :
در سال 1352 مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه‍ تحصیل پرداخت. پس از دریافت مدرک تحصیلی به سربازی رفت ـ به گفته خودش تلخ ‍ترین دوران عمرش همان دوسال سربازی بود ـ در لشکر توپخانه اصفهان مسؤولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود.
ماه مبارک ‍رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفکر خود به دیگر سربازان پیام فرستاد که آنها هم اگر سعی کنند تمام روزهای رمضان را روزه بگیرند، می‍توانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند. «ناجی» معدوم فرمانده لشکر، وقتی که از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عده‍ای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل کنند. پس از این جریان ابراهیم گفته بود: « اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی می‍کردند برایم گواراتر از این بود که با چشمان خود ببینم که چگونه این از خدا بی‍خبران فرمان می‍دهند تا حرمت مقدس ‍ترین فریضه دینمان را بشکنیم و تکلیف الهی را زیرپا بگذاریم. »
امّا این دوسال برای شخصی چون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود؛ زیرا در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفکر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود و به تعدادی از کتب ممنوعه (از نظر ساواک) دست یابد. مطالعه آن کتاب‍ها که مخفیانه و توسط برخی از دوستان، برایش فراهم می‍شد تأثیر عمیق و سازنده‍ای در روح و جان محمدابراهیم گذاشت و به روشنایی اندیشه و انتخاب راهش کمک شایانی کرد. مطالعه همان کتاب‍ها و برخورد و آشنایی با بعضی از دوستان، باعث شد که ابراهیم فعالیت‍ های خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز کند و به روشنگری مردم و افشای چهره طاغوت بپردازد.

دوران معلمی:
پس از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی را برگزید. در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ابراهیم در این دوران نیز با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی ارتباط پیدا کرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیت حضرت امام (ره) بیشتر آشنا شد. به دنبال این آشنایی و شناخت، سعی می‍کرد تا در محیط مدرسه و کلاس درس، دانش آموزان را با معارف اسلامی و اندیشه های انقلابی حضرت امام (ره) و یارانش آشنا کند.
او در تشویق و ترغیب دانش آموزان به مطالعه و کسب بینش و آگاهی سعی وافری داشت و همین امور سبب شد که چندین نوبت از طرف ساواک به او اخطار شود. لیکن روح بزرگ و بی‍باک او به همه آن اخطارها بی اعتنا بود و هدف و راهش را بدون اندک تزلزلی پی می‍گرفت و از تربیت شاگردان خود لحظه ‍ای غفلت نمی‍ورزید.
با گسترش تدریجی انقلاب اسلامی، ابراهیم پرچمداری جوانان مبارز شهرضا را برعهده گرفت. پس از انتقال وی به شهرضا برای تدریس در مدارس شهر، ارتباطش با حوزه علمیه قم برقرار شد و بطور مستمر برای گرفتن رهنمود، ملاقات با روحانیون و دریافت اعلامیه و نوار به قم رفت وآمد می‍کرد.
سخنرانی‍های پرشور و آتشین او علیه رژیم که بدون مصلحت اندیشی انجام می‍شد، مأمورین رژیم را به تعقیب وی واداشته بود، به گونه ای که او شهربه شهر می‍گشت تا از دستگیری درامان باشد. نخست به شهر فیروزآباد رفت و مدتی در آنجا دست به تبلیغ و ارشاد مردم زد. پس از چندی به یاسوج رفت. موقعی که درصدد دستگیری وی برآمدند به دوگنبدان عزیمت کرد و سپس به اهواز رفت و در آنجا سکنی گزید. در این دوران اقشار مختلف در اعتراض به رژیم ستمشاهی و اعمال وحشیانه اش عکس العمل نشان می‍دادند و ابراهیم احساس کرد که برای سازماندهی تظاهرات باید به شهرضا برگردد.
بعد از بازگشت به شهر خود در کشاندن مردم به خیابان‍ها و انجام تظاهرات علیه رژیم، فعالیت و کوشش خود را افزایش داد تا اینکه در یکی از راهپیمایی‍های پرشورمردمی، قطعنامه مهمی که یکی از بندهای آن انحلال ساواک بود، توسط شهید همت قرائت شد. به دنبال آن فرمان ترور و اعدام ایشان توسط فرماندار نظامی اصفهان، سرلشکر معدوم «ناجی»، صادر گردید.
مأموران رژیم در هرفرصتی در پی آن بودند که این فرزند شجاع و رشید اسلام را از پای درآورند، ولی او با تغییر لباس وقیافه، مبارزات ضد دولتی خود را دنبال می‍کرد تا اینکه انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی ره، به پیروزی رسید.

فعالیت های پس از پیروزی انقلاب:

پیروزی انقلاب در جهت ایجاد نظم ودفاع از شهر و راه اندازی کمیته انقلاب اسلامی شهرضا نقش اساسی داشت. او از جمله کسانی بود که سپاه شهرضا را با کمک دوتن از برادران خود و سه تن از دوستانش تشکیل داد.
درایت و نفوذ خانوادگی که درشهر داشتند مکانی را بعنوان مقر سپاه دراختیار گرفته و مقادیر قابل توجهی سلاح از شهربانی شهر به آنجا منتقل کردند و از طریق مردم، سایر مایحتاج و نیازمندی‍ها را رفع کردند.
به تدریج عناصر حزب اللهی به عضویت سپاه درآمدند. هنگامی که مجموعه سپاه سازمان پیدا کرد، او مسؤولیت روابط عمومی سپاه را به عهده داشت.
به همت این شهید بزرگوار و فعالیت‍های شبانه‍روزی برادران پاسدار در سال 58، یاغیان و اشرار اطراف شهرضا که به آزار واذیت مردم می‍پرداختند، دستگیر و به دادگاه انقلاب اسلامی تحویل داده شدند و شهر از لوث وجود افراد شرور و قاچاقچی پاکسازی گردید.
از کارهای اساسی ایشان در این مقطع، سامان بخشیدن به فعالیت‍های فرهنگی، تبلیغی منطقه بود که در آگاه ساختن جوانان و ایجاد شور انقلابی تأثیر بسزایی داشت.
اواخر سال 58 برحسب ضرورت و به دلیل تجربیات گران‍بهای او در زمینه امور فرهنگی به خرمشهر و سپس به بندر چابهار و کنارک (در استان سیستان و بلوچستان) عزیمت کرد و به فعالیت‍های گسترده فرهنگی پرداخت.

نقش شهید در کردستان و مقابله با ضدانقلاب:

شهید همت در خرداد سال 1359 به منطقه کردستان که بخش‍هایی از آن در چنگال گروهک‍های مزدور گرفتار شده بود، اعزام گردید. ایشان با توکل به خدا و عزمی راسخ مبارزه بی‍امان و همه جانبه‍ای را علیه عوامل استکبار جهانی و گروهک‍ های خودفروخته در کردستان شروع کرد و هر روز عرصه را برآنها تنگ‍تر نمود. از طرفی در جهت جذب مردم محروم کُرد و رفع مشکلات آنان به سهم خود تلاش داشت و برای مقابله با فقر فرهنگی منطقه اهتمام چشمگیری از خود نشان می داد تا جایی که هنگام ترک آنجا، مردم منطقه گریه می‍کردند و حتی تحصن نموده و نمی‍خواستند از این بزرگوار جدا شوند.
رشادت‍ های او دربرخورد با گروهک‍ های یاغی قابل تحسین وستایش است. براساس آماری که از یادداشت‍ های آن شهید به‍دست آمده است، سپاه پاسداران پاوه از مهر 59 تا دی‍ماه 60 (بافرماندهی مدبرانه او) عملیات موفق در خصوص پاکسازی روستاها از وجود اشرار، آزادسازی ارتفاعات و درگیری با نیروهای ارتش بعث داشته است.

گوشه ای از خاطرات کردستان به قلم شهید :
« در هفدهم مهرماه 1360 با عنایت خدای منان و همکاری بی‍دریغ سپاه نیرومند مریوان، پاکسازی منطقه «اورمان» با هفت روستای محروم آن به‍انجام رساند و به خواست خدا و امدادهای غیبی، «حزب رزگاری» به کلی از بین رفت. حدود 300 تن از خودباختگان سیه‍بخت، تسلیم قوای اسلام گردیدند. یکصد تن به هلاکت رسیدند و بیش از 600 قبضه اسلحه به دست سپاهیان توانمند اسلام افتاد.
پاسداران رشید با همت ومردانگی به زدودن ناپاکان مزاحم از منطقه نوسود و پاوه پرداختند و کار این پاکسازی و زدودن جنایتکاران پست، تا مرز عراق ادامه یافت.
این پیروزی و دشمن سوزی، در عملیات بزرگ و بالنده محمّدرسول الله ص و با رمز «لااله الا الله» به‍دست آمد.
در مبارزات بی‍امان یک ساله، 362 نفر از فریب‍ خوردگان « دمکرات، کومله، فدایی و رزگاری» با همه سلاح‍های مخرب و آتشین خود تسلیم سپاه پاوه شدند و امان‍ نامه دریافت نمودند.
همزمان با تسلیم شدن آنان، 44 سرباز و درجه دار عراقی نیز به آغوش پرمهر اسلام پناهنده شده و به تهران انتقال یافتند.
منطقه پاوه و نوسود به جهنمی هستی سوز برای اشرار خدانشناس تبدیل گشت، قدرت وتحرک آن ناپاکان دیوسیرت رو به اضمحلال و نابودی گذاشت، بطوری که تسلیم و فرار را تنها راه نجات خود یافتند. در اندک مدتی آن منطقه آشو ب‍خیز و ناامن که میدان تک‍تازی اشرار شده بود به یک سرزمین امن تبدیل گردید. »

شهید همت و دفاع مقدس:
پس از شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم متجاوز عراق، شهید همت به صحنه کارزار وارد شد و درطی سالیان حضور در جبهه‍ های نبرد، خدمات شایان توجهی برجای گذاشت و افتخارها آفرید.
او و سردار رشید اسلام، حاج احمد متوسلیان، به دستور فرماندهی محترم کل سپاه مأموریت یافتند ضمن اعزام به جبهه جنوب، تیپ محمدرسول الله (ص) را تشکیل دهند.
در عملیات سراسری فتح المبین، مسؤولیت قسمتی از کل عملیات به عهده این سردار دلاور بود. موفقیت عملیات درمنطقه کوهستانی «شاوریه» مرهون ایثار و تلاش این سردار بزرگ و همرزمان اوست.
شهید همت در عملیات پیروزمند بیت ‍المقدس در سمت معاونت تیپ محمدرسول الله (ص) فعالیت و تلاش تحسین برانگیزی را در شکستن محاصره جاده شلمچه ـ خرمشهر انجام داد و به حق می‍توان گفت که او یگان تحت امرش سهم بسزایی در فتح خرمشهر داشته ‍اند و با اینکه منطقه عملیاتی دشت بود، شهید حاج همت با استفاده از بهترین تدبیر نظامی به نحو مطلوبی فرماندهی کرد.
در سال 1361 با توجه به شعله ور شدن آتش فتنه و جنگ در جنوب لبنان به منظور یاری رساندن به مردم مسلمان و مظلوم لبنان که مورد هجوم ناجوانمردانه رژیم صهیونیستی قرار گرفته بود راهی آن دیار شد و پس از دو ماه حضور در این خطه به میهن اسلامی بازگشت و درمحور جنگ وجهاد قرارگرفت.
با شروع عملیات رمضان در تاریخ 23/4/1361 درمنطقه «شرق بصره» فرماندهی تیپ 27 حضرت رسول اکرم (ص) را برعهده گرفت و بعدها با ارتقای این یگان به لشکر، تا زمان شهادتش در سمت فرماندهی انجام وظیفه نمود. پس از آن در عملیات مسلم بن‍ عقیل و محرم ـ که او فرمانده قرارگاه ظفر بود ـ سلحشورانه با دشمن زبون جنگید. در عملیات والفجر مقدماتی بود که شهیدحاج همت، مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را که شامل لشکر 27 حضرت محمدرسول الله (ص) ، لشکر 31 عاشورا، لشکر 5 نصر و تیپ 10 سیدالشهدا (ع) بود، برعهده گرفت.
سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشکر 27 تحت فرماندهی ایشان در عملیات والفجر 4 و تصرف ارتفاعات کانی‍مانگا در آن مقاطع از خاطره ها محو نمی‍شود.
صلابت، اقتدار و استقامت فراموش‍نشدنی این شهید والامقام و رزمندگان لشکر محمدرسول‍الله (ص) در جریان عملیات خیبر درمنطقه طلائیه و تصرف جزایرمجنون و حفظ آن با وجود پاتک‍های شدید دشمن، از افتخارات تاریخ جنگ محسوب می‍گردد.
مقاومت و پایداری آنان در این جزایر به قدری تحسین برانگیز بود که حتی فرمانده سپاه سوم عراق در یکی از اظهاراتش گفته بود :
« ... ما آنقدر آتش بر جزایر مجنون فرو ریختیم و آنچنان آنجا را بمباران شدید نمودیم که از جزایر مجنون جز تلی خاکستر چیز دیگری باقی نیست! »
اما شهید همت بدون هراس و ترس از دشمن و با وجود بی‍خوابی‍های مکرر همچنان به ادای تکلیف و اجرای فرمان حضرت امام خمینی (ره) مبنی برحفظ‍جزایر می اندیشید و خطاب به برادران بسیجی می‍گفت :
« برادران، امروز مسأله ما، مسأله اسلام و حفظ و حراست از حریم قرآن است. بدون تردید یا همه باید پرچم سرخ عاشورایی حسین (ع) را به دوش کشیم و قداست مکتبمان، مملکت و ناموسمان را پاسداری و حراست کنیم و با گوشت و خون به حفظ جزیره، همت نمائیم، یا اینکه پرچم ذلت و تسلیم را درمقابل دشمنان خدا بالا ببریم و این ننگ و بدبختی را به دامن مطهر اعتقادمان روا داریم، که اطمینان دارم شما طالبان حریت و شرف هستید، نه ننگ و بدنامی. »

منبع :

www.tebyan.com




موضوع مطلب :

       نظر
جمعه 91 مرداد 6 :: 7:34 عصر
مهسا

 

پیش به سوی انسانیت:

 

 


 

یکی از افاتی که ما انسان ها را فرا گرفته افت زبان است و استفاده نادرست ازاین بزرگترین نعمت الهی میباشد.چقدر زیباست که ما نعمت های زیبای الهی را نسبت به خویش بشناسیم و از ان به بهترین نحو استفاده کنیم که در این صورت بهترین اینده را برای خود در دنیا و اخرت رقم زده ایم.

 

 

ای انسان های فرخنده!!

 

یکی از این نعمت ها ،نعمت زبان است و چه مهربان خدایی است،ان خدایی که این نعمت را به ما ارزانی داشته است و چه شاکر بنده ایی است ان بنده ایی که ان را در راه خدا به کار گیرد.همانگونه که بهترین معلم بشریت حضرت رسول اله(صلی الله علیه و اله) میفرمایند:

 

"ای اباذر!انچه به تو مربوط نیست رهایش کن و درباره انچه سودی ندارد سخن مگو و زبانت را نگه دار همانگونه که پولت را نگه

میداری"

 

حضرت زین العابدین (علیه سلام)می فرماید:

 

"زبان ادمی ،هر صبح به تمام جوارحاو سر میکشد و میپرسد ،چگونه شب را به صبخ رساندید؟ان ها پاسخ میدهند اگر تو مارا رها کنی ، به خوبی! انگاه او را سو گند داده ،میگویند در مورد ما از خدا بترس که ما فقط به سبب تو عقاب می شویم یا پاداش میگیریم"کلینی.کافی.ج2

 

امیر المومنین علی علیه السلام زبان را کلید هر خیر و شری را معرفی می فرمایند. یا د اور می شود که انسان با ایمان به خفاطت و صیانت خویش از الودگی گناهان این عضو موظف است.از این رو باید به شناسایی احات زبان بپردازد. البته درون مایه سخن باید نیکو ومفید باشد که همانا هر چیز بی حاصل، لغو و بی بهاست. پس چه چیز بالاتر از این سخن ، پر سود و گره گشا باشد و چنین کلامی جز از قلبسلیم برنخیزد، پس نیاز انسان به دل خردمند بیش از نیاز او به زبان گویاست تا بتواند زبان خود را در مهلکه نگه داشته و کلامش را به حساب عملش بگذارد و صد البته که سخن راستو درست همچون دارد و سخن باطل و ناحق درد و بیماری است.

سخن ، هویت و شخصیت هر انسانی را مینمایاند.حضرت علی علیه السلام می فرمایند:

 

"ادمی در زیر زبان خویش در امان است ،پس سخن خویش را بسنج وبر خرد و معرفت عرضه دار. اگر برای خدا و در راه او بود به زبان آر وگرنه سکوت بهتر از ان است"

 

 

 

 

ادمی مخی است در زیر زبان              این زبان پرده است بر درگاه جان

 

چون که بادی پرده را در هم کشید        سر صحن خانه شد بر ما پدید

 

کاندر ان خانه گهر یا گندم است          گنج زر یا جمله مار کژدم است

 

یا در او گنج است و ماری برکران      زانک نبود گنج زر بی پاسبان

 

بی تامل او سخن گفتی چنان             کز پس پانصد تامل دیگران

 

بیایید از عاشق ترین عاشق ها ،خدای مهربان بخواهیم تا ما را عمل به ایه ی"و قولو للناس حسناً" یاری بفرماید.

خدای زیبایی ها یارتان باشد

التماس دعای فرج امام زمان (عج)




موضوع مطلب :

       نظر
دوشنبه 91 تیر 19 :: 10:44 صبح
مهسا
<   1   2   3   4   5   >>   >